وب نوشت های اجتماعی فرزاد رضایی

دست نوشته های شخصی من از سال 79

وب نوشت های اجتماعی فرزاد رضایی

دست نوشته های شخصی من از سال 79

دستهایم را روی گونه هایم میگذارم

دستهایم را روی گونه هایم می گذارم
چقدر گرم است
یاد تو می افتم
چقدر امروز آرام هستم
گویی دستهای ماورایی تو مراست
این آرامش از کجا می آید
حالی که من غریبی می کنم
و باز آرامشی عجیب
مرا به عمق خود می کشاند
آری تو اینجایی
و مرا در سالهای عبوسم یارایی
دوستت می دارم ای محبوب ازلی من
دوستت می دارم بیداری شبهای تنگ و تاریک من
...

بهار 87- تهران

غربت

وارد شدی و تو رفتی
بی سرزنش
بی آنکه بگویی اسرار تو چیست
تنها گزاردی آفتاب سوخته شط را
بی آنکه بخوانی
بی آنکه بگویی
اکنون چنین میان کجا پی تو گشتن من چیست
بامداد خدایان چه خواهد شد
تمام حسرت این سالها آیا؟
به حور چشمی برآورده خواهد شد
من و کرانه نا پیدای وجود
تمامی صحبت فردا همین بود و بس
از تو تا کجا رفتن
از تو تا کجا رفتن من
بی آنکه بدانم چه بودی تو
انگاره ی یک خواب نیمروزی
رویای زود و نا تمام
...
آهی نمی کشم
دردی نمی خورم
فریاد نمی کشم
سالهاست که تسلیم و رام شدم
در پشت این صدا
هر جرعه غم به دل
سخت است اگر
زندانیم کند
از بند این هوا
زندانیم کند
از بند این هوا
غربت نشان او
غربت دمد به دل
غربت چه خوش بود
غربت چه خوش بود


تهران - خوابگاه انصارالحسینی-بهار 87